وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
مجلس ترتیب دادن. تشکیل دادن ضیافت و میهمانی: و مجلسی ساخته بودند که کس مانند آن یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). ز لطف طبع جز آوازه را طلب نکنی به وقت ساختن مجلس و نهادن خوان. امیرمعزی (از آنندراج). نسازم مجلسی کز سایۀ خویش همانا مجلس آشویی ندارم. خاقانی. و رجوع به مجلس شود
مجلس ترتیب دادن. تشکیل دادن ضیافت و میهمانی: و مجلسی ساخته بودند که کس مانند آن یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). ز لطف طبع جز آوازه را طلب نکنی به وقت ساختن مجلس و نهادن خوان. امیرمعزی (از آنندراج). نسازم مجلسی کز سایۀ خویش همانا مجلس آشویی ندارم. خاقانی. و رجوع به مجلس شود
فرصت داشتن و وقت داشتن. (ناظم الاطباء) ، قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. سعدی. در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را. سعدی. خرماروز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. سعدی. ، میدان داشتن: بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا کس ندانم که در این کوی مجالی دارد. سعدی
فرصت داشتن و وقت داشتن. (ناظم الاطباء) ، قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. سعدی. در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را. سعدی. خرماروز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. سعدی. ، میدان داشتن: بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا کس ندانم که در این کوی مجالی دارد. سعدی
اجراکردن. به مرحلۀ اجرا درآوردن. تنفیذ کردن، معمول داشتن. برقرارکردن: گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته... (تاریخ قم ص 5)
اجراکردن. به مرحلۀ اجرا درآوردن. تنفیذ کردن، معمول داشتن. برقرارکردن: گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته... (تاریخ قم ص 5)
جلوه داشتن. تجلی کردن. ظهور: در دل هر ذره چون دارد تجلی حسن او ترسم اندازد هوایش بر در دلها مرا. اثیر (از آنندراج). شب که در گلشن تجلی آن قیامت پیشه داشت از شراب رنگ گل شبنم پری در شیشه داشت. بیخود جامی (از آنندراج). رجوع به تجلی شود
جلوه داشتن. تجلی کردن. ظهور: در دل هر ذره چون دارد تجلی حسن او ترسم اندازد هوایش بر در دلها مرا. اثیر (از آنندراج). شب که در گلشن تجلی آن قیامت پیشه داشت از شراب رنگ گل شبنم پری در شیشه داشت. بیخود جامی (از آنندراج). رجوع به تجلی شود
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته